بیا دمبوره بی تو ام دم برید هجوم خزان شاخ و برگم برید
زآتش تب ارغوانی بیار کهن نغمه ای بامیانی بیار
که تا سردهم قصه ای نام و ننگ بسوزم رگ و ریشه ای خاروسنگ
بیا دمبوره قصه ای ساز کن سری عقده های کهن باز کن
بخوان مخته ای از بهار و خزان به اسطوره ای کوه چهل دختران
بیا پخته کن این گل خام را بزن پنجه های دل آرام را
چو شب کرد آهنگ نابودیت بر آور ز دل لحن داودیت
بیا امشب آهنگ دیگر بزن کمی هم به آئین صفدر بزن
بزن تا دو دستت ریا رو شود که ایمان من آهنین خو شود
من امشب ز رنگ و ریا خسته ام ز تسبیح و تیغ و طلا خسته ام
من این زهر از جام دین خورده ام ز فتوا فروشان کمین خورده ام
بیا دمبوره سینه تنگ آمده شب این بار با هفت رنگ آمده
صدای تو یعنی زمین تنگ نیست مدام آسمان طاق یک رنگ نیست
تو یعنی که نور صدا زنده است خدا زنده است و صدا زنده است